میخواهم در باره ی دو روز پیش که تولدم بود مقاله بنویسم.

 

به نظر شما گران ترین کادویی که از پدر تان گرفتید چی بود؟

پدرم 25 اذر یک روز مانده به تولدم لپ تاپ ایسر خرید. قیمتش دو نیم میلیون تومن.

حالا برویم به روز 26 اذر برسیم.

دو روزی است وارد سن 20 سالگی شدم!

متولد 26 اذر 72 هستم.

ان زمان میگفتند مرد 20 ساله. جدی جدی وارد 20 شدیم.

26 اذر با دوستان قدیمی ام قرار گذاشتیم و رفتیم پیتزا هما و یک روز به یاد ماندنی  برایمان بود.

حالا میخواهم مطابق همیشه اتفاقات 26 اذر تا اتفاقات 26 اذر 91 را به صورت گذرا و مختصر اشاره بکنم.

26 اذر 90 من وارد سن 19 شدم . ان زمان ترم اول دانشگاه بودیم و برایمان دانشگاه تازگی داشت به یاد دارم ان روز ها کمی استرس داشتم(اخه ترم اول دانشگاه تازه به جو دانشگاه اشنا شده بودیم).

بدترین اتفاق زندگیم هم در 12 دی 90 رقم خورد وقتی که از دانشگاه اومدم شنیدم پسر پسر خاله ام فوت کرده. خبر دردناکی بود که مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد .

یکی دیگر از اتفاقات سال 90 این بود که تیم بحرین توسط ایران 6 تایی شد.

حالا اتفاقات ترم دوم دانشگاه را مرور کنیم:

همیشه استادید ارجمند در کلاس به من لطف و عنایت ویژه ای داشتند چرا که من همیشه ردیف جلو مینشستم و فقط تمام حواس و فکر و ذکرم درس بود. حتی به یاد دارم ترم دوم دانشگاه یک بار دیر رسیدم سر کلاس استاد فیریک برایم صندلی خالی جلو گذاشته بود که وقتی رسیدم سر کلاس بهم گفتش بفرمایید بنشینید . اینم صندلی شما.

بچه ها مات و محبوت مانده بودند.

یادم رفتش بگم ترم دوم دانشگاه زنگ اندیشه اسلامی بود که کنفرانس من در مورد ایمان و اخلاق بود که به قدری کنفرانسم خوب بود که استاد تشویقم کرد . بعد از کلاس هم چند تا از بچه ها میگفتند باید بری شیخ شوی!

یکی دیگر از اتفاقات فروردین 91 6 تایی شدن الشباب توسط پرسپولیس بود.

راستی یادم رفت بگم بهترین خاطره ان سال برد پرسپولیس  تو ده دقیقه ده نفره 3 گل زدن به استقلال بود.

بریم سراغ خاطره تابستان 91 :

در تابستان 91 هم طبق معمول باشگاه بسکبتال میرفتم . با این تفاوت که تابستان بدنسازی بسکتبال هم میرفتیم.

در ماه مرداد 91 ساعت 10 شب تا یازده و نیم شب بدنسازی بسکتبال داشتیم.

سه روز در هفته تمرین بسکتبال داشتیم و دو روز هم بدنسازی بسکتبال

یعنی 5 روز از هفته بسکتبال بودیم. تازه ترم تابستونی هم برداشتم.

جلسه چهارم درس تنظیم خانواده بود که 5 ساعت کلاسش طول کشید . گوشیمو یادم رفته بود رو سایلنت بذارم. گوشیم زنگ میخوره. استاد تنظیم میگه گوشیتو بده. و بعدش هم باید شیرینی بدی.

بعد از کلاس گوشیمو از استاد تحویل گرفتم . و شیرینی هم ندادم!

توصیه من این است که گوشیتون زنگ خورد شیرینی ندهید.

ترم سوم یعنی این ترم هم اتفاقات خوبی رخ داد. من سرگروه درس کارگاه شبکه شدم.

یکی دیگر اتفاقات این ترم این بود که سر کلاس برنامه سازی داشتم درس گوش میکردم دستم رو میز گذاشته بودم . پایه میز شل بود یک دفعه موس و کیبرد و مانیتورش به سلامتی افتاد زمین. و پایه میزش هم شکست.

خوشبختانه این موضوع هم ختمه به خیر شد و هیچکی از مسدولین دانشگاه متوجه این اتفاق نشد.

یکی دیگر از اتفاقت این ترم این بود که من درس کارافرینی همیشه طرح هایم خوب بوده و استاد همیشه منو تحسین میکند به همین خاطر بچه های دیگر هم میخواهند در طرح هایم با من مشارکت کنند.

حالا اخرین اتفاق که هفته پیش افتاد را براتون تعریف کنم.

کلاس ریاضی کاربردی تمام شده بود و کلاس بعدیم که کارافرینی بود یک ساعت دیگر بود.

من به خاطر یکی از دوستانم که درس اصول سرپرستی با بچه های معماری برداشته بود(اخه اصول سرپرستی ترم پنج برای کامپیوتر ارایه نشد)همین طوری سر کلاسشون نشستم.

استاد وارد کلاس شد.منم داشتم با نیم بازم با یکی از دوستان قدیمیمیم چت میکردم.

استاد که وارد کلاس شد به من گفتش که جلسه اولته. گفتم نه.گفت رشتت معماریه. گفتم نه. رشته من کامپیوتره. یک جا خواست جزوه بگوید من به استاد  گفتم استاد میشه منم جزوه بنویسم. استاد گفت اصلا تو کی هستی من نمیشناسمت.استاد بهم گفت همین یک جلسه اومدی سر کلاس یا بازم میخوای بیای سرکلاس. گفتم همین یک جلسه هستم.استاد  رو کرد به بچه ها گفتش یاد بگیرید دانشجوی این کلاس نیست ولی میخواد جزوه هم یادداشت کند. بعد چند تا از بچه های معماری که منو میشناخنتد گفتند ایشون دی جی امیررضا هستند.خلاصه استاد که دیده بود من دانشجوی این کلاس نیستم ولی درس گوش میکنم از من خوشش اومده بود و فقط به من توجه میکرد.

یادم اومد چند هفته پیش استاد مبانی الکترونیک استادپترام فر در مورد انتگرال پرسیدند بچه ها گفتند ما انگرال نخواندیم. ولی من که همیشه حواسم به درس است گفتم انتگرال خواندیم. استاد پترام فر گفتند ایشون راستگو کلاس هستند. استاد پترام فر همیشه به من لطف و عنایت خاصی دارند.