جی.کی.رولینگ نویسنده هری پاتر، مصاحبه جدیدی با روزنامه اسپانیایی زبان El Pais انجام داده است که در آن درمورد موضوعات جدیدی مثل مجموعه کتاب هایش، الهاماتش؛ قهرمانان زندگی واقعی و حتی انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده صحبت شده است. قسمت سوم و آخر متن ترجمه فارسی این مصاحبه مفصل و جدید را می توانید در ادامه خبر مطالعه کنید.
توجه داشته باشید که ممکن است بعضی مطالب مطرح شده در این مصاحبه مناسب افراد زیر 18 سال نباشد.

قسمت سوم از مصاحبه طولانی و جدید جی.کی.رولینگ با روزنامه اسپانیایی زبان را می توانید در ادامه خبر بخوانید.

قسمت سوم (آخر) تكميل كننده دو قسمت قبلي است، در واقع صحبت‏هايي است كه توسط روزنامه در سمت چپ مقاله قرار گرفته اند.

در رابطه با اسکات فیتزجرال:

س: براي اين الكل مصرف مي كرده كه خودش رو پيدا كنه، تا تنها باشه؟
ج:
بله، ولي شريكي كه انتخاب كرده چيزهاي زيادي ميگه. كساني كه محرم خودمون دونستيم و خيل بهشون ميگيم كه چه كسي هستيم. اون نمي تونست با همسرش “زلدا” زندگي آرامي داشته باشه. اون تصميم گرفته در كنار كسي باشه كه گاهي نوشتن رو براش غيرممكن مي كنه. وقتي كه نوبت به خلق كردن مي رسه، اون آرامش ضروري رو نداشت.

در رابطه با عكس هيلاري كلينتون روي روزنامه تايمز:

س: گريه مي تونه نوعي خنده باشه؟
ج:
مي تونه باشه، و در اين مورد، بعد از خوندن مقاله، ميشه فهميد اون اشك، در حقيقت اشك شادي بوده.

س: روح‏هاي ما كه به اطراف پرواز مي‏كنند، به دنبال چه هستند؟
ج:
اين سؤال بزرگيه، ولي اميدوارم كه مجبور نباشيم برنگرديم! من نمي‏خوام برگردم!

پس از عنوان كردن نياز به خواندن نقدها:

س: و واقعاً مي تونستيد اين كار بكنيد؟
ج:
بله، نترسيدن از منتقدان يا نظرشون در مورد من خيلي خوبه. من چيزي رو كه مي‏خواستم نوشتم. وقتي كتاب هفتم رو تموم كردم، با خودم فكر كردم كه اين بهترين كتابي بود كه نوشته‏م. كتابي بود كه مي‏خواستم بنويسم. از اين كتاب بيش از بقيه راضي بودم. با خوندن نقدها، چه اتفاقي مي‏افته؟ اين كتاب نوشته شده، ديگه كاري از دستم بر نمي‏اومد، اما حالا مي‏تونم به خودم اجازه بدم كه به گذشته نگاه كنم و اتفاقي مي‏افته كه همين الان گفتي: بزرگترها شروع مي‏كنن به خوندن كتاب‏ها براي بچه‏هاشون و بعد خودشون تنهايي بقيه رو مي‏خونن. هيچ چيز لذت‏بخش‏تر از اين نيست كه بشنوم مردم ميگن تمام خانواده كتاب‏ها رو با هم مي‏خونن. اين رو خيلي زياد شنيدم. اونا يك فصل رو با هم مي‏خونن و بعد دوباره جمع ميشن تا فصل بعدي رو بخونن. باورنكردنيه، نه؟ خيلي از خانواده‏ها به من گفتن كه اين كارو مي‏كنن و اين تا سطح زيادي لذت‏بخشه. كتاب‏ها يك كار اجتماعي شده‏ن.

س: اين كار رو با جسيكا انجام دادي؟ اين كارو با بقيه خانواده انجام مي‏دي؟
ج:
جسيكا چهارده سالشه و يكي از طرفدارهاي پر و پا قرص هريه.

س: بعد از اين كه كتاب‏ها رو خوند بهت چي گفت؟
ج:
ازم پرسيد كه چرا اين كارو كردي، چرا اين كارو نكردي، و جواب من هم اين بود: اين همون طوريه كه بايد باشه. بله، گاهي اوقات جواب روشنه، مثلاً بعضي چيزها به عنوان مكانيزم‏هاي ادبي ساخته شده‏ن، عناصري كه به داستان كمك مي‏كنن. در بقيه موارد، توضيح روند نوشتن داستان سخت‏تره. اين طوري نوشتم چون اين طوري به ذهنم رسيد. بعضي وقت‏ها طوري مي نويسم كه انگار چيزي يا كسي اونو بهم ميگه.

س: مي‏تونستين بهش توضيح بدين كه اون چيز چي بوده؟
ج:
جواب هاي بسيار زيادي براي اون سؤال وجود داره. مي‏تونستم بگم: “خودم بوده، ضمير ناخودآگاهم بود.” بله، ضمير ناخودآگاهم بود، پس چيزي كه نوشتم از تمام كارهايي كه كردم و افرادي كه در ذهنم هستن نشأت مي‏گيره. يا مي‏تونستم بگم ميوس (الهه شعر و موسيقي) بوده، و دوست دارم فكر كنم ميوس بوده، چون اين بدان معنيه كه نويسنده از منشاء چيزي كه مي‏نويسه آگاه نيست، يا حداقل كاملاً از اون آگاه نيست، و مي دونم براي كتاب‏هاي هري پاتر كلمه‏ي مبتذليه، ولي اونا جادويي هستن.

س: اين بدين معنيه كه همون اتفاقي برات افتاده كه موقع نوشتن “پدرو پيرامو” براي “جان رالفو” افتاد چون نتونست اونو توي قفسه كتابش پيدا كنه.
ج:
من عاشق اين داستانم و حقيقت داره، در مورد من دقيقاً همين طوره، نه تنها چيزي رو كه مي‏خواستم ننوشتم، بلكه در اون لحظه چيزي رو كه نياز داشتم نوشتم.

در رابطه با شهرت و زندگي در ملاء عام:

س: مردم اغلب به جوانب زندگي تو توجه مي‏كنن كه چقدر ثروتمندي، ولي به ندرت ميگن كه تو يك انسان هم هستي؛ انگار تو رو با يه چوبدستي جادويي مي‏بينن، مثل هري پاتر.
ج:
بله، متأسفانه همين طوره. در مورد قدرت خيلي جالبه، چون من در واقع چه نوع قدرتي دارم؟ وقتي اسمم رو توي فهرست‏هاي قدرتمندترين مردم مي‏بينم، اغلب اوقات اين طور نيست، در اين مورد فكر مي‏كنم. قدرت چيزي نيست كه من بخوام و درضمن، اونو ندارم. بله، من ثروتمندم. پول زيادي به دست آوردم، كه به خاطرش متشكرم، ولي همينه كه هست. وقتي مردم نزديك ميشن و مي‏پرسن چقدر پول دارم… يك روز توي خيابون بودم كه يك زن اومد پيشم و ازم پرسيد كه جي.كي.رولينگ هستم، من گفتم بله. بعدش اون گفت: “هر چيزي كه داري حقت هست.” فكر نكنم منظورش پول بود، و وقتي كسي اينو بهت بگه فوق‏العاده‏س؛ اما فكر مي‏كنم كه فكر دائم به پول در تمام دنبا هست، اينجا توي انگليس ما فهرست‏هايي داريم، ميليون‏ها فهرست، افراد ثروتمند بالاي 40 سال، زير 40 سال كه من ديگه از اين دسته نيستم چون 42 ساله‏ام… نسبت به ثروت يك وسواس وجود داره كه نمي‏دونم در اسپانيا هم همين طور هست يا نه.

س: خوشحالي؟
ج:
خيلي بيشتر از قبل.

س: موفق شديد از چه چيزي خلاص بشيد؟
ج:
از پيرتر بودن و پذيرفتن و دانستن شخصيتم راحت شدم. وقتي بيست ساله بودم و در تمام اين دهه‏ها اوقات بدي داشتم، فكر مي‏كنم اين اتفاق براي خيلي‏ها مي‏افته، فقط اين موضوع رو نمي‏گن. من اشتباهات زيادي كردم؛ بعضي‏هاشون خيلي بد بودند. حالا احساس اطمينان بيشتري مي‏كنم.

س: فانتزي در ادبيات انسان‏ها رو كامل مي‏كنه.
ج:
بله، درسته. انسان‏ها به فانتزي و جادو احتياج دارن. ما به معما احتياج داريم. فرانك فريزر مي‏گه در دين انسان به خدا متكي هست، اما در جادو انسان به خودش متكي هست، كه به ما اجازه ميده ظرفيت انسان و جادو رو اندازه بگيريم كه يه وجود كامل ميشه. جادو يك وجود انساني رو دربرداره، در كتاب 6 نخست وزير به وزير سحر و جادو مي‏گه: “شما مي‏تونيد جادو كنيد! مطمئناً مي‏تونيد هر چيزي رو سروسامون بديد!” و وزير جواب مي‏ده: “بله، مشكل ما اينه كه طرف مقابلمون هم مي‏تونه جادو كنه. ما به جادو احتياج داريم و من به هر دليل از اين دفاع مي‏كنم. جادو بخش مهمي از ادبياته و براي همينه كه هميشه بايد اونجا باشه.

س: در كتاب ششم هري به دامبلدور ميگه: “اين واقعيته؟ يا همه‏ي اينا توي ذهنم اتفاق افتاده؟”
ج:
و دامبلدور مي‏گه: “معلومه كه اينا داره توي ذهنت اتفاق مي‏افته، ولي كي گفته در اين صورت نمي‏تونه واقعي باشه؟” اين ديالوگ سرنخه؛ من هفده سال صبر كردم تا اين صحبت‏ها رو بنويسم. بله، درسته. من تمام اين مدت كار مي‏كردم تا اين دو عبارت رو بنويسم؛ نوشتن ورود هري به جنگل و اين صحبت.

س: و گاهي اوقات، هري در دنياي واقعيه.
ج:
معلومه. داشتن روشنايي و تاريكي مهمه، اين مكانيزم خيلي متداوليه، ولي براي اينه كه بتونيم از ميان اين جهان راه عبوري باز كنيم و وجود ظالم و ستمگر تاريكي رو اضافه مي‏كنه. همين طور كه داستان پيش مي‏رفت چيزي كه اميدوار بودم بهش برسم اين بود كه دورسلي‏ها تبديل به چيزي خنده‏دار بشن. همين طور كه سن هري بيشتر ميشه و قدرت و اعتماد به نفس بيشتري به دست مياره، خودش رو با دورسلي‏ها نزديك‏تر مي‏بينه، و جاي تاريكي و بدي دقيقاً همون دنياي روشنايي و جادو قرار مي‏گيره. اين خانواده از ظلم كردن به مضحك بودن تبديل ميشن و در كتاب هفت وقتي ما مي‏فهميم كه خاله‏اش زن حسود و حتي از ديد هري شكست خورده‏اي بوده، اين موضوع احساسي ميشه.

س: ويراستار اسپانيايي ازم خواست كه ازت در مورد وفاداري خانواده غيرجادويي دورسلي بپرسم.
ج:
خيلي خب، پس بايد يه كتاب هشتم بنويسم. (مي‏خندد) در واقع، فكر كردم ضروري نبود كه در مورد دورسلي‏ها بنويسم. فكر كردم خواننده مي‏تونه بفهمه كه از اونا محافظت ميشه و مفي هستن. وقتي طرفدارها اينو ازم مي‏پرسن بهشون مي‏گم كه به لطف آخرين ملاقات هري و دادلي اونا مي‏تونن سعي كنن با هم دوست باشن، كه كارت تبريك كريسمس براي هم بفرستند و هر از چند گاهي همديگه رو ببينن. اين ناجوره، ولي سعي مي‏كنن، چون موضوع ارتباط داشتنه. اونا هيچ وقت نمي‏تونن دوستان خوبي براي هم باشن، ولي سعي مي كنن با هم دوست باشن… دادلي مي‏دونه كه هري جونش رو نجان داده. خب، در واقع اون فكر مي‏كنه جونش رو نجات داده، ولي هري روحش رو نجات داده.

س: زخم‏هاي بيشتري در زندگي تو، در زندگي هري هست؟
ج:
اگر منظورت اينه كه كتاب‏هاي ديگري مي‏نويسم يا نه، جواب بله هست… ولي در مورد هري، من كاري كردم كه در وزارتخونه كار كنه، من اين احتمال رو مي‏دم كه قسد از بين بره، و اينو در اون مبارزه نهايي مي‏بينم، ولي اون پدر ميان‏سالي شده كه توجهش به فرزندانشه كه مدرسه رو به خوبي بگذرونن.

س: در دنياي واقعي. از چوبدستي جادويي استفاده نمي‏كنه؟
ج:
نه، هميشه با چوبدستيه.

س: خودت اون چوبدستي جادويي رو نداري؟
ج:
همون ميوس نيست؟

س: هنوز هم با يه خودكار مي‏نويسي؟
ج:
هميشه.

س: شايد اون چوبدستيه؟
ج:
آره، شايد باشه… و ببين: از بس كه از چوبدستي استفاده كردم انگشتم خراب شده.

س: يه بار گفتي كه مثل هري سنگ زندگي مجدد رو انتخاب مي‏كني.
ج:
و اشتباه مي‏كردم… فكر مي‏كنم وقتي چيزي بميره به جاي ديگري تعلق داره، هر كس مسئوليتي نسبت به ديگري داره. من نسبت به بچه‏ام مسئوليت دارم و اگه سعي مي‏كردم كسي رو از مرگ نجات بدم، براي اونا خوب نيست. مسئوليت من نسبت به فرزندانم هست و آينده‏شون. زندگي مجدد وسوسه‏ي بزرگيه ولي خطرناكه.

س: شايد نوشتن نوعي سنگ زندگي مجدد باشه.
ج:
بله، البته. ولي فكر مي‏كنم وقتي كه مي‏خواي بنويسي تا يك رؤيا به حقيقت بپيونده مي‏فهمي. اگه درست مثل اونه پس، براي من، نوشتن ارزشش رو از دست مي‏ده. توضيح فانتزي خود آدم، مثل خلق يك دنيا نيس